براستی غمانگیز است؛ افراد، نظامها، و گروههای مسلح یکییکی سقوط میکنند، اما کمتر کسی از زنان، کودکان، جوانان و مردمانی بیپناه و بیسلاح سخن میگوید—آنان که در بازی قدرت جایی ندارند، اما هر روز هزار بار در آتش ناامنی، تبعیض و بیعدالتی میسوزند و زنده میمانند.
یکی در زندان، با آواز آزادی دلخوش است؛ دیگری نگران احکام اعدام جوانان معترض. گروهی در سودای سقوط نظامی دیگرند، و دیگرانی بر طبل توخالی عدالت میکوبند. همه مدعی، همه حقخواه، اما گویی هر یک گرفتار خودخواهیای سرگردان، در بیابانی از تعصب و جهل—آنجا که واژههایی چون آزادی و دموکراسی، تنها سرابی زیبا در افق آرزوها هستند.
ما گمشدهایم؛ نه در تاریکی مطلق، بلکه در نوری جعلی که چشم حقیقتبینمان را کور کرده است. در حالیکه زندگی واقعی، درد واقعی، و عدالت واقعی، جایی دیگر در جریان است—و روایتی دیگر بیصدا روایت میشود.
کاش میدانستیم دنیا تا چه اندازه میتواند بیمروت باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر