‏نمایش پست‌ها با برچسب #ایران. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب #ایران. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۴ آبان ۷, چهارشنبه

ایران و نمسیس: سرکوب، مقاومت و بحران تصویر جهانی


تیموتی اسنایدر، تاریخ‌نگار برجسته، در تحلیل‌های خود از رژیم‌های اقتدارگرا، از مفهومی به نام نمسیس سخن می‌گوید، نیرویی از عدالت تاریخی که دیر یا زود، گریبان قدرت‌هایی را می‌گیرد که بر پایه سرکوب، دروغ و ترس بنا شده‌اند.

 این مفهوم، امروز بیش از هر زمان دیگری، در مورد جمهوری اسلامی ایران صدق می‌کند. 

در طول بیش از چهار دهه، نظام جمهوری اسلامی با سرکوب سیستماتیک اقلیت‌های دینی، جنسی، قومی، فکری و سیاسی، تلاش کرده است تا جامعه‌ای تک‌صدا و مطیع بسازد. از بهائیان، کردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها و ترک‌ها گرفته تا زنان، دگرباشان جنسی، روزنامه‌نگاران، فعالان کارگری، دانشجویان، هنرمندان، معلمان، و حتی کودکان، همه و همه قربانی سیاست‌هایی شده‌اند که هدفشان خاموش‌کردن هر صدای متفاوتی بوده است. 

اما آنچه رژیم درک نکرده، این است که سرکوب، همیشه سکوت نمی‌آورد. بلکه اغلب، بذر مقاومت را می‌کارد.

از خیابان‌های خیزش «زن، زندگی، آزادی» تا سلول‌های انفرادی زندان اوین، از کلاس‌های درس مخفی بهائیان تا کمپین‌های مجازی برای عدالت، ایرانیان از هر قشر و گرایش، هزینه داده‌اند، با جان، آینده و خانواده‌هایشان.

اما همین هزینه‌ها، چهره‌ای تازه از ایران ساخته‌اند: چهره‌ای مقاوم، متکثر، و خواهان تغییر. 

درهمین حال، چهره‌ای دیگر از ایران نیز در سطح جهانی شکل گرفته است، چهره‌ای مخدوش، مرتبط با حمایت از گروه‌های تروریستی، صدور ایدئولوژی‌های افراطی به نام دین، و سرکوب خشونت‌بار در داخل. این تصویر، نه حاصل تبلیغات خارجی، بلکه نتیجه عملکرد خود رژیم است. همان‌گونه که اسنایدر می‌گوید، رژیم‌های اقتدارگرا اغلب قربانی تناقضات خود می‌شوند: آن‌ها حقیقت را انکار می‌کنند، اما حقیقت راه خود را پیدا می‌کند. 

رژیمی که از عدالت، اخلاق و دین سخن می‌گوید، اما بهائیان را به جرم آموزش کودکان زندانی می‌کند؛ مردان و زنانی را که خواهان آزادی، تساوی و کرامت‌اند، به زندان می‌فرستد؛ و اقلیت‌های قومی را به بهانه امنیت، از حقوق اولیه محروم می‌سازد، نمی‌تواند ادعای مشروعیت کند. این رژیم، با سرکوب بدیل‌های اجتماعی و اخلاقی، در واقع قدرت آن‌ها را به نمایش می‌گذارد. 

نمسیس، در اینجا، نه یک انتقام الهی، بلکه نتیجه طبیعی سرکوب حقیقت است. هرچه رژیم بیشتر سرکوب می‌کند، بیشتر از درون تهی می‌شود. و هرچه مردم بیشتر هزینه می‌دهند، بیشتر به نمادهای امید و تغییر تبدیل می‌شوند. 

ایران امروز، در آستانه یک انتخاب تاریخی ایستاده است: ادامه مسیر سرکوب و انزوا، یا پذیرش تنوع، عدالت و گفت‌وگو. آینده، در دستان همان مردمی است که سال‌هاست برای آن هزینه داده‌اند.

  

۱۴۰۴ آبان ۱, پنجشنبه

نوری که در تاریکی می‌تابد



دیروز و امروز، روزهایی‌اند که در بسیاری از فرهنگ‌ها معنایی فراتر از تقویم دارند. نه تنها برای کسانی که با آیین‌های معنوی آشنا هستند، بلکه برای هندوها و حتی در سنت‌های غربی نیز این ایام، زمانی برای جشنِ پیروزیِ نور بر تاریکی است. در هند، جشن «دیوالی» برگزار می‌شود؛ جشنی برای روشنایی، امید و رهایی از تاریکی درون و بیرون. هم‌زمان، در فرهنگ‌های اروپایی و مسیحی نیز، هفته‌ای است که به «هالووین» و «روز همه قدیسان» پیوند خورده است — زمانی که مردم باور داشتند مرز میان دنیای زندگان و مردگان نازک‌تر می‌شود و روح‌ها به زمین بازمی‌گردند.

در همه‌ی این آیین‌ها، اگر از سطح ظاهر و شور جشن‌ها فراتر برویم، پیامی مشترک نهفته است: یادآوریِ جاودانه‌ی نبرد میان نور و ظلمت، میان آگاهی و غفلت. مفاهیمی که ریشه در تفکر معنوی انسان دارند و به ما یادآوری می‌کنند که هر شمع روشن‌شده، می‌تواند فرصتی باشد برای بازنگری در خویشتن و در معنای زیستن در جامعه‌ای روشن‌تر و انسانی‌تر.

شاید امروز بیش از هر زمان دیگر، جهان به چنین یادآوری‌هایی نیاز دارد؛ به اینکه نور، هرچند کوچک، هنوز می‌تواند تاریکی را بشکافد. در روزگاری که بسیاری از مردم جهان در پی معنایی تازه برای زندگی می‌گردند، گروه‌هایی از انسان‌ها در سراسر دنیا گرد هم می‌آیند تا در پیام‌های اخلاقی و انسانی این عصر تأمل کنند — پیام‌هایی که انسانِ امروز را به بلوغ فکری و اخلاقی فرامی‌خوانند؛ به شناخت نیروهای ویرانگری که سبب تفرقه، تعصب، رقابت ناسالم، سلطه‌جویی و تبعیض شده‌اند، و به پرورش توانایی‌هایی که ریشه در همدلی، گفت‌وگو و فهم عمیق‌تر از دیگری دارند.

انسان امروز در آستانه‌ی مرحله‌ای نو از حیات خویش ایستاده است — مرحله‌ای که در آن، علم و فناوری به‌تنهایی نمی‌توانند پاسخگوی نیازهای درونی و اجتماعی او باشند. اکنون بیش از هر زمان، ضرورت بازتعریف مفاهیمی چون آزادی، عدالت، صلح، اتحاد و انسانیت احساس می‌شود؛ مفاهیمی که اگر از نو و بر اساس تجربه‌ی جمعی بشر بازخوانی نشوند، به‌جای آنکه ما را آزادتر کنند، به ابزارهای تازه‌ای برای سلطه و جدایی تبدیل خواهند شد.

در بیش از یک قرن گذشته، جوامعی در گوشه‌وکنار جهان کوشیده‌اند تا این ارزش‌ها را نه در گفتار بلکه در عمل بیازمایند. در میان آنان، تجربه‌ای زنده شکل گرفته است — تجربه‌ای که نشان می‌دهد دگرگونی اجتماعی از بالا و با فرمان قدرت آغاز نمی‌شود، بلکه از بیداری وجدان‌ها، از پیوند دل‌ها، و از یادگیریِ جمعی میان انسان‌های عادی زاده می‌شود. دانشی که از دل این تجربه برآمده، هنوز در بزرگ‌ترین دانشگاه‌های جهان به‌طور رسمی تدریس نمی‌شود، اما در گفت‌وگوها، در مشورت‌ها، و در همکاری‌های ساده‌ی مردم جاری است؛ دانشی که از زیستن در مسیر وحدت می‌روید، نه از انباشتن نظریه‌ها.

اما شگفت آن‌که سرزمینی که بذر این اندیشه‌های معنوی در آن کاشته شد، امروز خود از ثمرات آن بیش از هر ملت دیگری محروم است. ایران — مادری که اندیشه‌هایی از نور، عدالت و وحدت را به جهان بخشید — اکنون سال‌هاست در جست‌وجوی پاسخ به پرسش‌های بنیادی خود سرگردان است. جامعه‌ای درگیر فقر، فساد، بی‌اعتمادی و خشونت‌های پی‌درپی؛ سرزمینی که شهروندانش برای تأمین ابتدایی‌ترین نیازهایشان، گاه ناچارند میان بقا و کرامت یکی را انتخاب کنند.

در این میان، کسانی که کوشیده‌اند ارزش‌هایی چون خدمت، صداقت و ایمان را در زندگی خویش زنده نگه دارند، دهه‌هاست که هزینه‌ی سنگینی پرداخته‌اند. آنان طعم زندان، تبعید، محرومیت از تحصیل و کار، و حتی خاموش‌کردن صداهایشان را چشیده‌اند. با این حال، حضورشان همچنان زنده است — نه در فریاد، بلکه در سکوت پُرمعنای خدمت، در ایمان آرام، و در امیدی که خاموش نمی‌شود.

ایرانیان در سال‌های اخیر، به‌ویژه پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، بیش از پیش به دنبال راهی برای رهایی از بن‌بست‌های تاریخی خود هستند. مردمانی خسته اما جوینده، که از سر ناچاری به هر ریسمانی چنگ می‌زنند، بی‌آنکه بدانند بسیاری از آن ریسمان‌ها در نهایت طناب مرگشان می‌شود — مرگ امید، مرگ اعتماد، مرگ آینده.

شاید اکنون زمان آن رسیده باشد که این پرسش را از نو بپرسیم:
آیا پاسخِ پرسش‌های دیرینِ ما در خانه‌ی خودمان نیست؟
آیا همان هم‌میهنانی که سال‌هاست برای خدمت و صداقتشان بهای سنگینی داده‌اند، نمی‌توانند ما را به ساحل اندیشه‌هایی نزدیک کنند که در آن، امکان گفت‌وگو، همدلی و فهمِ تازه از انسان فراهم است؟

و شاید پرسش نهایی این باشد:
چرا باید آنان که هیچ سلاحی جز ایمان و هیچ هدفی جز خدمت ندارند، خطر تلقی شوند؟

آیا وقت آن نرسیده است که به جای ترسیدن از صداهای متفاوت، به شنیدن و گفت‌وگو با آنان بیندیشیم — نه برای پذیرش بی‌چون‌وچرای باورشان، بلکه برای آموختن از تجربه‌ی زیسته‌شان در زیستن با صداقت، صلح و امید؟ 

۱۴۰۴ مهر ۱۷, پنجشنبه

زمانی که قدرت میترسد ، ایمان به آزادی می ایستد


زمانی که حکومت‌ها از قدرت خود برای کنترل و خاموش کردن مردم استفاده می‌کنند، چیزی بنیادی را از دست می‌دهند: اقتدار اخلاقی‌شان. این همان نکته‌ای است که در قلب استدلال تاریخ‌نگار، «تیموتی اسنایدر»، درباره‌ی آزادی نهفته است. او توضیح می‌دهد که قدرت واقعی نباید برای سلطه بر دیگران به کار رود، بلکه باید در خدمت احترام و پاسداری از کرامت انسان‌ها باشد. آزادی حقیقی زمانی معنا دارد که انسان‌ها یکدیگر را به عنوان موجوداتی با ارزش برابر بشناسند و بپذیرند.

وضعیت زنان بهائی در ایران، نقطه‌ی مقابل این درک از آزادی است. این زنان که بسیاری از آنان در زمینه‌های آموزش، فعالیت‌های اجتماعی و خدمت صلح‌آمیز فعال‌اند، تنها به دلیل باورهای دینی و تعهدشان به خدمت به دیگران زندانی شده‌اند. زندانی‌کردن آنان نشانه‌ی قدرت حکومت نیست، بلکه گواهی است بر ترس و ضعف اخلاقی آن. در مقابل، همین زنان بهائی حتی در زندان با شجاعت، وقار و صداقت به زندگی خود ادامه می‌دهند. نیروی آنان از ایمانشان و از تعهد عمیقشان به خدمت به نوع انسان سرچشمه می‌گیرد.

این نگرش بازتابی است از پیام بیت‌العدل اعظم به مردم ایران در سال ۲۰۱۳، پیامی که خواستار درکی نو از مفهوم قدرت است—قدرتی رها از سلطه‌جویی و مبتنی بر وحدت، همکاری و عدالت. سرگذشت این زنان به ما یادآوری می‌کند که قدرت واقعی در کنترل و اجبار نیست؛ بلکه در ایستادگی بر حقیقت، در دیدن برابری دیگران، و در تلاش مشترک برای ساختن آینده‌ای بهتر نهفته است.

... تمسّک‌شان به یک فرایند یادگیری که با الهام از اصل یگانگی سعی در درک عمیق‌تری از ماهیّت مجموعه‌ای نوین از روابط بین فرد، جامعه و مؤسّسات دارد؛ اعتقادشان به اینکه مفهوم جدیدی از قدرت — فارغ از حسّ سلطه‌جویی و گرایش‌های ملازم آن مانند رقابت، مجادله، تفرقه‌جویی و تفوّق‌طلبی — زیربنای این مجموعۀ روابط مطلوب است...

 https://payamha-iran.org/document/78                                              پیام بیت العدل اعظم 2 مارچ 2013   مطابق 12 اسفند 1391

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

معیشت به‌مثابه ابزار سرکوب: اقتصاد علیه اقلیت‌ها در ایران

 


در ایران بحران‌زده‌ی امروز، که با تورم افسارگسیخته، بیکاری گسترده، فساد ساختاری و فروپاشی تدریجی اعتماد عمومی دست‌وپنجه نرم می‌کند، محروم‌سازی اقتصادی اقلیت‌های دینی، به‌ویژه جامعه‌ی بهائی، را نمی‌توان صرفاً اقدامی دینی یا امنیتی دانست. این رویکرد تبعیض‌آمیز، در واقع بخشی از سازوکارهای پیچیده‌ و سیستماتیکی است که نظم سیاسی حاکم برای حفظ سلطه‌ی خود بر جامعه به کار می‌گیرد.

۱۴۰۴ اردیبهشت ۸, دوشنبه

سوگ، خشم و مسئولیت: در برابر فاجعه، چه باید کرد؟



 رخداد تلخ و دردناک جنوب ایران، دل همه‌ی ایرانیان را به درد آورده است. در چنین لحظات حساسی، مقصر دانستن افراد یا نهادها دردی را دوا نمی‌کند؛ بلکه بذر کینه، خشم و شکاف‌های اجتماعی را گسترده‌تر می‌کند. در چنین شرایطی، تمرکز بر پاسخ به نیازهای فوری و اساسی مردم آسیب‌دیده، اقدامی به‌مراتب سازنده‌تر خواهد بود. هرچند اهدای خون اقدامی ارزشمند و نماد همبستگی انسانی است، اما به تنهایی پاسخگوی وسعت این بحران نیست.

۱۴۰۴ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

نوزده سال گذشت؛ نه با فراموشی، که با ایستادگی و امید


 

باورم نمی‌شود که پانزده سال از زمانی که این متن را نوشتم گذشته است. حتی باورنکردنی‌تر از آن، این است که تا کمتر از یک ماه دیگر نوزده سال از روزی می‌گذرد که جوانان شیراز، که سال‌ها با هم در یک گروه خدمتی کار می‌کردند، بازداشت و زندانی شدند. چه روزها و سال‌هایی گذشت... روزهایی سرشار از رنج، استقامت و در عین حال، امید.

در تمام این سال‌ها، سیاست‌های رسمی در قبال جامعه بهایی تغییر نکرده‌ است—و شاید حتی پیچیده‌تر و سخت‌گیرانه‌تر نیز شده‌اند. اما آنچه تغییر کرده، و می‌توان آن را بزرگ‌ترین دستاورد این مسیر پرچالش دانست، آگاهی و بینش مردم ایران است.

امروز، میلیون‌ها ایرانی—شاید به جرات بتوان گفت ۸۵ میلیون نفر—می‌دانند که آئین بهایی زادگاهش ایران است. می‌دانند که بهاییان که هستند، چه آرمان‌هایی دارند، و در این سرزمین چه ظرفیت‌هایی را با همه محرومیت‌ها در خود پرورش داده‌اند. آنها دیده‌اند که بهاییان، علی‌رغم محرومیت‌ها، همواره در کنار دیگر هم‌میهنان خود بوده‌اند—در آموختن، در ساختن، و در رنج و شادی.

نسلی نو پا به عرصه گذاشته است که نه تنها از حقیقت آگاه‌تر است، بلکه آماده‌تر برای همدلی، گفتگو، و ساختن ایرانی است که در آن هیچ‌کس به‌خاطر باورش منزوی و طرد نمی‌شود.

بله، نوزده سال گذشته است. اما نه با سکوت، نه با فراموشی، بلکه با بیداری، ایستادگی، و امید. این سال‌ها، نه تنها تاریخ رنج، که روایت روشنی از رشد و آگاهی جمعی هستند—روایتی که هنوز ادامه دارد.


۱۴۰۴ فروردین ۱۵, جمعه

مذاکره؛ نماد بلوغ سیاسی یا ابزاری برای تحمیل قدرت؟




مذاکره در ادبیات روابط بین‌الملل به‌عنوان نشانه‌ای از بلوغ سیاسی و تمایل به حل اختلافات از مسیر گفت‌وگو شناخته می‌شود. اما واقعیت پیچیده‌تر از این برداشت آرمانی است. این پرسش همچنان مطرح است: آیا مذاکره ابزار تحقق تفاهم و همزیستی است یا ابزاری در خدمت منافع بازیگران قدرتمند؟

واقع‌گرایان بر این باورند که مذاکره زمانی موفق است که به تقویت منافع ملی، قدرت و امنیت منتهی شود. در مقابل، سازه‌انگاران نقش هویت‌های جمعی، ارزش‌ها و هنجارهای مشترک را در شکل‌گیری گفت‌وگوهای پایدار پررنگ می‌دانند. یوهان گالتونگ نیز با تأکید بر «صلح مثبت»، معتقد است که بدون ساختارهای عادلانه و غیرخشونت‌آمیز، هیچ توافقی پایدار نمی‌ماند.

تجربه چند دهه "مذاکره —مستقیم یا غیرمستقیم—" میان ایران و آمریکا نشان می‌دهد که گفت‌وگو در غیاب اعتماد و عدالت، نه تنها به کاهش بحران‌ها منجر نشده، بلکه به تشدید فشارهای اجتماعی و حذف صداهای اقلیت، زنان و نیروهای تحول‌خواه در داخل انجامیده است.

در جهانی که منطق رقابت و سلطه‌طلبی بر مناسبات سیاسی سایه افکنده، بازتعریف جایگاه انسان به‌عنوان موجودی دارای کرامت، آگاه از وابستگی‌های جهانی و مشتاق به همزیستی، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. تنها با چنین نگاهی است که مذاکره می‌تواند از ابزاری برای تحمیل، به فضایی برای تفاهم، عدالت و ساخت جهانی پایدارتر تبدیل شود.


۱۴۰۳ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

وقتی فرهنگِ گفت‌وگو، اقتدار را به چالش می‌کشد


 

ایران در آستانه یک تحول تاریخی است. ساختار سیاسی موجود دیگر توان ادامه ندارد و جامعه ایرانی در نقطه‌ای بحرانی ایستاده است. سرکوب، تبعیض، بحران اقتصادی و آینده‌ای مبهم، زندگی میلیون‌ها ایرانی را به گروگان گرفته است.

۱۴۰۳ بهمن ۵, جمعه

توهم مبارزه یا واقعیت مقاومت؟ بازشناسی قدرت در عصر سرکوب نرم



 بازی کردن در زمین ساختار قدرت کار ساده‌ای است، چرا که این کار نه تلاش زیادی می‌طلبد و نه هزینه‌ای سنگین دارد. اما تلاش برای توضیح سازوکارهای این بازی بسیار دشوارتر است. ساختارهای قدرت، فارغ از نوعشان، به سرعت چنین تلاش‌هایی را جرم‌انگاری کرده و آن‌ها را مخرب یا خطرناک معرفی می‌کنند. حتی می‌توان زندانی سیاسی بود یا به‌عنوان یک فعال سیاسی یا اجتماعی شناخته شد، اما همچنان در چارچوبی که خود ساختار قدرت تعیین کرده، عمل کرد و توهم مبارزه با بی‌عدالتی داشت.

۱۴۰۳ آبان ۲۲, سه‌شنبه

اقلیت و اکثریت؛ مفهومی سیاسی در برابر واقعیتی انسانی


 

در ساختار سیاسی–اجتماعی ایران، مفهوم «اقلیت مذهبی» تعریفی مشخص دارد که بر پایه‌ی تفاسیر برخی فقهای اسلامی در قانون اساسی شکل گرفته است. طبیعی است که این تعریف با آنچه در منشور سازمان ملل یا اسناد بین‌المللی حقوق بشر آمده، تفاوت داشته باشد.

این سیال بودن تعریف در بستر فقهی موجب می‌شود که تصمیمات نهادهایی چون قوه قضاییه، بسته به نگاه و تفسیر، از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد—امری که اصل عدالت را زیر سؤال می‌برد.

ایران، از گذشته‌های دور، تمدنی مرکب از ادیان، اقوام و فرهنگ‌های گوناگون بوده است—و این واقعیت، انکارناپذیر است و خواهد بود. با این حال، تقسیم جامعه به اقلیت و اکثریت همواره ابزاری سیاسی در دست حاکمان بوده است؛ ابزاری برای کنترل افکار عمومی و مشروعیت‌بخشی به سلطه‌ی ایدئولوژیک.

اما در نگاهی انسانی و فراگیر، این دوگانه بی‌معنا می‌شود.
همان‌طور که در یک خانواده، هیچ‌کس را به‌خاطر تفاوت‌هایش «اقلیت» نمی‌نامیم، در خانواده‌ی بشری نیز نباید چنین تمایزهایی معیار برتری یا حذف تلقی شوند.

خانواده‌ی بشری متشکل از انسان‌هایی با رنگ‌ها، نژادها، جنسیت‌ها، باورها و توانایی‌های گوناگون است—و این تفاوت‌ها، نه تهدید، بلکه پاسخی طبیعی به تنوع نیازهای انسانی هستند.

اگر این تفاوت‌ها به‌عنوان ظرفیت‌هایی سازنده و ضروری برای زیست مشترک تعریف نشوند، ناگزیر به ابزارهایی برای خشونت، تبعیض و بی‌عدالتی بی‌پایان بدل خواهند شد.

آزادی از آن کیست؟ کودکانی که در ایران بهای آن را می‌پردازند.

در ساختار سیاسی ایران، آزادی نه به‌مثابه حقی همگانی، بلکه به‌صورت امتیازی محدود برای گروهی خاص تعریف می‌شود؛ امتیازی که تحقق آن با سلب آزادی...