در نظریه روابط بینالملل، مذاکره اغلب نماد بلوغ سیاسی و تعهد به حل مسالمتآمیز منازعات تلقی میشود. با این حال، یک پرسش بنیادی مطرح است: آیا گفتوگوی دیپلماتیک واقعاً راه را برای صلحی پایدار هموار میسازد و بستری برای مشارکت گروههای به حاشیهراندهشده در تصمیمگیریهای جمعی فراهم میآورد، یا آنکه صرفاً ابزاری در خدمت تحکیم منافع قدرتهای مسلط است؟
https://www.youtube.com/watch?v=o6NquaVTrlA&t=95s
دیدگاههای نظری گوناگونی به چیستی و ماهیت مذاکره میپردازند. رویکردهای واقعگرایانه، کارآمدی مذاکره را وابسته به مناف ملی، قدرت دولت و امنیت میدانند. در این چارچوب، «پیمان ابراهیم» (۲۰۲۰) که با هدف عادیسازی روابط اسرائیل با چند کشور عربی و مهار ایران منعقد شد، از سوی برخی گامی به سوی صلح منطقهای تلقی میشود و از دید ایران، تلاشی برای برهم زدن توازن قدرت به سود اسرائیل و ایالات متحده و مانعی در مسیر دیپلماسی به شمار میآید.
در مقابل، رویکردهای مبتنی بر ارزشها بر هنجارهای مشترک و هویتهای جمعی تأکید دارند. مذاکرات صلح در روژاوا نمونهای از این الگوست که بهجای بازتوزیع قدرت، بر حقوق اقلیتها، برابری جنسیتی و همزیستی مسالمتآمیز اولویت میدهد.
با وجود این اختلافات نظری، بسیاری از پیمانهای موجود در عمل موفق به ایجاد نظمی عادلانه نشدهاند. تجربههای خاورمیانه نشان میدهد که صلح پایدار نیازمند بازسازی ساختارهای ناعادلانه و تمرکز مذاکرات بر کرامت انسانی، عدالت اجتماعی و خواستهای جامعه مدنی است.
از این رو، گفتوگوی دیپلماتیک باید از کارکردی صرفاً تاکتیکی فراتر رود و به ابزاری برای بازتعریف نظمهای اجتماعی و سیاسی بدل شود. نمونههایی چون مذاکرات ایران و آمریکا، از جمله توافق هستهای سال ۲۰۱۵ (برجام)، پتانسیل دیپلماسی را برای گسترش فضاهای مدنی و تقویت صداهای به حاشیهراندهشده نشان میدهد. با این حال، تنشهای فزاینده، تحریمها و توقف مذاکرات، بهویژه به جامعه مدنی، زنان و اقلیتها آسیبهای جدی وارد کرده است.
تا زمانی که دیپلماسی بر محور حقوق بشر و عدالت اجتماعی سامان نیابد، صلحی پایدار و فراگیر دستیافتنی نخواهد بود. دیپلماسی معنادار باید نه در راستای بازتولید سلطه، بلکه در خدمت دگرگونی واقعی در حوزههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حقوقی باشد؛ دگرگونیای که در نهایت کرامت انسانی، همبستگی، و عدالت را در نظام بینالملل منعکس سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر